مشخصات
مولف | وحیده تنهایی |
---|---|
قطع | رقعي |
نوع جلد | شميز |
تعداد صفحات | 368 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1392 |
با تو بودن
کتاب با تو بودن اثری است از وحیده تنهایی به چاپ انتشارات ذهن آویز. این کتاب روایتگر داستان دختری به نام الی است، او در حقیقت الهام نام دارد اما همه با نام الی صدایش می زنند. پوریا پسری است که به تازگی با دختر نامزد کرده، آن ها دخترخاله-پسرخاله و متعلق به خانواده ای متمول اند؛ هر دو جوان از ظاهری جذاب برخوردارند و آرزوی هر پسر و دختر جوانی است که بتواند در دل آن ها جایی پیدا کند. این در حالی است که الی از رفتار عجیب و بهانه ها و سردی روزهای اخیر پوریا دلگیر است و ناگهان از سوی یکی از صمیمی ترین دوستانش متوجه می شود که نامزدش با دختری جوان و جذاب به نام مهناز مراوده دارد و این آغازی است برای شکل گیری مشکلات متعدد میان الی و پوریا، مشکلاتی که با غرور و لجبازی حل ناشده باقی می مانند…
بخشی از کتاب:
الی حس غریبی داشت و احساس می کرد که قاب شیشه ای وجودش در برابر همه شکسته است! اما ناگزیر از پوریا عذرخواهی و تشکر کرد.
مریم از حالت چهره و رفتار الی متوجه شد که حال خوشی ندارد و درمانده میان سالن ایستاده است. به همین علت برای این که او را از فشار محیط دور کند، به بهانه تعویض لباس به اتاقش برد.
الی دلگیر و شکسته لباس خود را پوشید و روی تخت مریم نشست. بی رمق سرش را روی زانویش گذاشت. احساس می کرد که سرش رو گردنش سنگینی می کند.
مریم که گمان کرد الی گریه می کند، رو به او کرد و گفت: «باز هم که داری گریه می کنی!»
الی سرش را بلند کرد و در میان دستانش گرفت و با بی حالی گفت: «همیشه به اشک هام پناه می بردم! ولی این بار گریه نمی کنم، یعنی حس گریه کردن رو ندارم.»
مریم به شوخی گفت: «خب معلومه بیچاره، از بس اشک می ریزی دیگه اشکی برات نمونده. صبر کن برم برات آب بیارم بخور تا مخزن چشات پر شه، راحت تر بتونی اشک بریزی.»
مریم از اتاق خارج شد و الی غمگین و افسرده سرش را دوباره روی زانویش گذاشت. رفتار مادر در برابر جمع آزرده خاطرش کرده بود و الی از او توقع چنین واکنشی را نداشت!
در آشپزخانه پوریا پشت میز نشسته بود و خاله سودی با او صحبت می کرد.
پوریا با ذهنی درگیر از زیر چشم حرکات مریم را زیر نظر گرفته بود.
وقتی مریم لیوان را پر از آب کرد و خواست از آشپزخانه خارج شود، پوریا بدون توجه به مادرش که در حال صحبت بود از پشت میز برخاست و گفت: «مریم یه لحظه صبر کن!» جمله خاله سودی ناتمام ماند و مریم متعجب و لیوان به دست ایستاد و به پوریا نگاه کرد! پوریا لیوان آب را از دست مریم گرفت و گفت: «مریم، اگه از نظر تو ایرادی نداره می تونم برم داخل اتاقت!؟»
مریم که متوجه مقصود پوریا شده بود، نگاهی به سودی انداخت و گفت: «بله، چرا که نه…!»
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از نگارشاپ خریده باشید، نظر شما به عنوان مالک محصول ثبت خواهد شد.
افزودن دیدگاه جدیدهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.